شماره ٢٤٢: ستمى کز تو کشد مرد، ستم نتوان گفت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ستمى کز تو کشد مرد، ستم نتوان گفت
نام بيداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت
آرزوى تو ز روى دگران کم نشود
حاجت کعبه به ديدار حرم نتوان گفت
حسن تو خانه برانداز مسلمانانست
ناز هم يارب و زنهار که کم نتوان گفت
تا چه سرهاى عزيزان به درت خاک شده ست
وه که آن خاک قدم خاک قدم نتوان گفت
رشکم آيد که برم نام تو پيش دگران
ذکر انصاف تو در پيش تو هم نتوان گفت
چون منى بايد تا باورش آيد غم من
تو که ديوانه و مستى به تو غم نتوان گفت
سخن توبه و آنگه ز جمال خوبان
به که دادند سر زير علم نتوان گفت
غاريى از پى دين برهمنى را مى کشت
گفت از بهر سرى ترک صنم نتوان گفت
خسروا گر کشدت يار، مگو کاين ستم است
عدل خوبان را به بيهوده ستم نتوان گفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید