شماره ٢٧٥: خوش بود آن بيدلى کز غم امانيش نيست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خوش بود آن بيدلى کز غم امانيش نيست
مرده بود آن دلى کاه و فغانيش نيست
بهر خدا، اى جوان، تا بتوانى مدار
حرمت پيرى که ميل سوى جوانيش نيست
کاش نبودى مرا تهمت جايى به تن
کش اگر از يار امان، از غم امانيش نيست
سينه که بيدل بماند آه و فغانيش هست
دل که ز هجران بسوخت نام و نشانيش نيست
بوسه به قيمت دهد، جان ببرد رايگان
قيمت بوسيش هست، منت جانيش نيست
سرو قدا، رد مکن گريه زارم، ازآنک
خشک بود آن چمن کاب روانيش نيست
گر دم سردى کشم، روى مگردان ز من
نيست گلى کاندرو باد خزانيش نيست
پسته بسته دهن پيش دهانت گهى
لب ز سخن تر نکرد کاب دهانيش نيست
قصه خسرو بخوان، چون تو درون دلى
گر ز همه کس نهانست، از تو نهانيش نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید