شماره ٣٢٧: هنوز آن رخ چون ماه پيش چشم من است

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هنوز آن رخ چون ماه پيش چشم من است
شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است
چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت
ز آتشى که مرا در درونه شعله زن است
شبم که تا به قيامت اميد صبحش نيست
نه اين شب است که بخت سياه روز من است
به طعن و سرزنش، اى پندگو، چه ترسانى
سر مرا که قدمگاه سنگ مرد و زن است
هزار نامه اسلام پاره کرد خطيب
که باز نامه کفر هزار برهمن است
مگو که بر لب تو لب نهاده ام در خواب
مرا که جان به لب آمد چه جاى اين سخن است
نه آنچنانست که جايت نگه تواند داشت
لطافتى که به بالاى سرو و نارون است
چه خوانيم سوى گلزار ترک خسرو گير
کجا اسير رخت را سر گل و سمن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید