شماره ٣٣٢: بيا بيا که مرا طاقت جدايى نيست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بيا بيا که مرا طاقت جدايى نيست
رها مکن که دلم را ز غم رهايى نيست
دلم ببردى و گر سر جدا کنى ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدايى نيست
بريز جرعه که هنگامه غمت گرم است
بگير باده که هنگام پارسايى نيست
اگر ربوده به زلف تو شد دلم چه عجب
چو کار زلف تو، الا که دلربايى نيست
بر آب ديده روانى تو همى خواهم
اگر چه آب مرا بر درت روايى نيست
مرا بپرسى کاخر مرا ز تو غم نيست
اگر نيايى هست و اگر بيايى نيست
به بنده خسرو بوسى بده مکن حکمت
که بنده نيز حکيم است، اگر سنايى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید