بهار غاليه در دامن صبا سوده ست
به بوستان ز گل و لاله توده بر توده ست
ز ششرم بخشش ابر آفتاب رخ بنهفت
چنان که پيش کسى پيش روى بنموده ست
ميان غنچه و گل هيچ کس نمى گنجد
مگر صبا که بسى در ميانشان بوده ست
بيار باده پيمانه گران، که به عمر
کسى که باده نخورده ست، باد پيموده ست
بريز خون صراحى که اين جهان صد خون
بريخته ست که دستش گهى نيالوده ست