رخ تو نور ديده قمر است
لب تو سرخ رويى شکر است
با تو، اى يکسر آمده به دلم
که کند شرکتي، گدا و سر است
کار ديگر مکن، مکن شوخى
زانکه، اى شوخ کار تو دگر است
گر ز پاى خودم دهى خاکى
خاک پاى تو سرمه بصر است
زار زار از غم تو مى ميرم
چون نه زور است بنده را نه زر است
نظرى کن کز آن دو چشم سياه
ديده در انتظار يک نظر است
بنده خسرو در آرزوى لبت
نمک تو که نيش در جگر است