شماره ٤٠١: بيا که دل بشد از انتظار آمدنت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بيا که دل بشد از انتظار آمدنت
نگاه داشته ام جان نثار آمدنت
ز بعد رفتن تو جان قرار کى کردى
دل ار ندادى با جان قرار آمدنت
يکى به ياد کن کار جان من آخر
وگرنه من بکنم جان به کار آمدنت
هنوز تاز رخت بشکفد گلم بارى
خراش يافت دل از خار خار آمدنت
به چار روز نکو آمدت که مهلت نيست
دو روزه عمر مرا با چهار آمدنت
ستاره ريز کنم از دو ديده بر تقويم
حکيم را که کند اختيار آمدنت
دو ديده غلتان غلتان رود به استقبال
اگر ز دور ببيند غبار آمدنت
زنم به زلف تو انگشت و بر دو ديده نهم
اگر سفيد شود ز انتظار آمدنت
ز جام وصل خمار اشکنى که خسرو را
برون همى رود از سر خمار آمدنت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید