شماره ٤١٦: مگر غنچه ز روى يار من شرمنده مى آيد؟

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مگر غنچه ز روى يار من شرمنده مى آيد؟
که با چندان نکورويى نقاب افگنده مى آيد
نگار من که دى گيسوکشان رفته ست در بستان
کنار لاله را اينک به مشک آگنده مى آيد
مبارک روى جانان ديد خواهم عاقبت روزى
چه فال است اينکه، يارب، بر زبان بنده مى آيد
من امروز از طريق اشک خون آلود خود ديدم
که بنياد دل پر خون من برکنده مى آيد
به عاقل عشق ندهد جان، ز مرده کس نريزد خون
همه پيکان خوبان بر درون زنده مى آيد
الا، اى ابر نوروزي، اگر عاشق نه اى بر کس
مکن بى موجبى گريه که گل را خنده مى آيد
نگويى آخر، اى بلبل، که گل با سيم تو بر تو
چرا در بزم سلطان با لباس ژنده مى آيد؟
خجسته آفتاب در شرف سلطان جلال الدين
کزو هر دم جهان را طالع فرخنده مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید