شماره ٤١٧: مرا باز از طريق ساقى خود ياد مى آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مرا باز از طريق ساقى خود ياد مى آيد
غم ديرينه بازم در دل ناشاد مى آيد
از اين سو مى رسد هجرش کشيده تيغ در کشتن
وزان سو سوبختم از بهر مبارکباد مى آيد
بسوز، اى عاشق خسته که آن بى مهر مى آيد
بنال، اى بلبل مسکين که آن صياد مى آيد
فرو خوردن نمى آرم فغان زار خود پيشش
که سگ چون دزد را دريافت در فرياد مى آيد
برو، اى خواب، يار من نه اي، زيرا که من امشب
سر زلف پريشان کسى ام ياد مى آيد
ز بيش مى کشد بادم، رواقم باش گو،بارى
من اين روزن نمى خواهم که اين سو باد مى آيد
فراموشم نمى گردد سر زلف چو شمشادش
که بوى غايب خويشم ازان شمشاد مى آيد
خرابم کرده بود و رفته بود او، اى مسلمانان
که باز آن يار بدخويم بر آن بنياد مى آيد
چنانت دوست مى دارم که غيرت مى برد جانم
ز تو بر ديگرى گر خود همه بيداد مى آيد
جگر سوز است مشنو، جان من، افسانه خسرو
کز او بوى دل شوريده فرهاد مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید