شماره ٤١٨: چه شد کان سرو سيم اندام سوى من نمى آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چه شد کان سرو سيم اندام سوى من نمى آيد
دلم پژمرده شد بويى ازان گلشن نمى آيد
کدامين کس ره من زد که در ره شد عنان گيرش
که آن سرمست جعدانداز مرد افگن نمى آيد
زمانى نيست جان من گريبان گير هجرانش
که جان عاشقان از جيب تا دامن نمى آيد
خيالش بى دريغم مى کشد گويا نمى داند
که چون جان رفت از تن باز سوى تن نمى آيد
نبيند چشم ظاهربين جراحتهاى پنهانم
که بر جان مى رسد اين زخم بر گردن نمى آيد
مگوييد، اى مسلمانان که منگر در رخ خوبان
بدين معزور داريدم که اين از من نمى آيد
خرامان مى رود در چشم و صد خار مژه در ره
که دامن گيرش آنها يک سر سوزن نمى آيد
قبا پوشيده هوشم مى برد، چون خواهدم کشتن
چرا يک بار با يک توى پيراهن نمى آيد؟
از آنم روزن ديده ازان تاريک مى باشد
که هيچ آن آفتاب من ازين روزن نمى آيد
مه من، خود بگو، تاريک نبود چون مرا ديده
که در چشم من آن رخساره روشن نمى آيد
دل ديوانه خسرو که در زنجير زلفت شد
به صد زنجير آن ديوانه در مسکن نمى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید