شماره ٤٤٨: سوار چابک من باز عزم لشکرى دارد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سوار چابک من باز عزم لشکرى دارد
دل من پار برد، امسال با جان داورى دارد
من اندر خاک ميدانش لگدکوب ستم گشتم
هنوز آن شهسوار من سر جولانگرى دارد
به هر لشکر که مى آيد ز من جان مى برد، بارى
که مى گويد که اين شيوه ز بهر دلبرى دارد
مسلمانان، نگه داريد بى چاره دل خود را
که تيرانداز من مست است و کيش کافرى دارد
ندارم آنچنان بختى که خواند بنده خويشم
غلام دولت آنم که با او چاکرى دارد
تويى ديوانه اش، جانا، که دارى سايه گيسو
دلم ديوانه تر از تو که آسيب پرى دارد
مثل گر يک سخن با من بگويد عاقبت آن را
نيارد بر زبان و سرزنش چون بربرى دارد
مرا چون مى کشي، جانا، شفاعت مى کند جانم
نمى گويد، مکش، اما سخن در لاغرى دارد
به بدنامى برآمد نام خسرو از پى ديده
نه يک تر دامنى دارد که صد دامن ترى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید