شماره ٧١٣: شب ز سوزى که برين جان حزين مى گذرد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شب ز سوزى که برين جان حزين مى گذرد
شعله آه من از چرخ برين مى گذرد
منم و گريه خون هر شب و کس آگه نيست
با که گويم که مرا حال چنين مى گذرد
سوزم آن نيست که از تشنگيم سينه بسوخت
آنست سوزم که به دل ماء معين مى گذرد
زاهد، از صومعه زنهار که بيرون نروى
که ازان سوى بلاى دل و دين مى گذرد
مى گذشتى شب و از ماه برآمد فرياد
کاين چه فتنه است که بر روى زمين مى گذرد
باد از بوى تو مست است دليريش نگر
که دوان پيش شه تخت نشين مى گذرد
قطب دنيا که فلک هر چه کند کار تمام
همه در حضرت آن راى متين مى گذرد
گر کنى جور وگر تيغ زنى بر خسرو
همچنان دان که همان نيز و همين مى گذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید