اى خوش آن باد که هر روز به سويت گذرد
ناخوش آن آب کزين ديده به جويت گذرد
سيل چشمم همه خون است، نکو بشناسى
هر کجا گريه عشاق به سويت گذرد
جان به دنباله آن باد رود بوى کنان
کاين طرف گه گهى آلوده به بويت گذرد
هر شبى بيخود و ديوانه ام از دست خيال
بسکه تا روز در انديشه رويت گذرد
عيش تلخم چو مى تلخ کند هر دم مست
بسکه در لذت آن تلخى خويت گذرد
مى جهد شعله آه من و من مى سوزم
گه نبايد که بر آن روى نکويت گذرد
خسرو از بيم که روزش به درت نگذارند
هر شبى آيد و دزديده به کويت گذرد