شماره ٧٦٢: شب مرا در جگر سوخته مهمانى بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شب مرا در جگر سوخته مهمانى بود
يوسف مصر درين زاويه زندانى بود
گوشه اى بود و غمش آمد و تشويشم آمد
شد پريشان دلم و جاى پريشانى برد
پاسبان مست و ملک بيخرد و سگ در خواب
همه شب تا سحر اين دولتم ارزانى بود
مقرى صبح شعب مى زد و من مى کردم
سجده بت را که نه هنگام مسلمانى بود
عشق مى خواند ز خطش صفت صنع خداى
عقل گم گشت که در غايت نادانى بود
شاد گشتم، ولى افسوس غمش خوردم، از آنک
شاديم عاريتى و غم من جانى بود
ز آه عشق است بسى داغ به پيشانى من
چه کنم؟ کز ازل اين نقش به پيشانى بود
جان بهاى نظري، چشم توام فرمان داد
عذر بپذير که اين قيمت فرمانى بود
تشنه بر چشمه گذر کرد و نشد لب تر، زانک
بخت خسرو که ازين کرده پشيمانى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید