شماره ٧٦٣: وقتى آن کافر بى رحم از آن من بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
وقتى آن کافر بى رحم از آن من بود
دل آواره شده نيز، از آن تن بود
شمع شب گريه همى کرد همه شب، ماناک
شعله هاى دل پر سوز منش روشن بود
نشدند آن خودم در غم جانان، چکنم؟
عقل ديوانه و عشق آفت و دل دشمن بود
گفتمش دوش رسيدى و مرادم دادى
گفت من مانده ام از تو که خيال من بود
بين که چون موى شد از ساعد سيمين نگار
آهنين بازوى فرهاد که خاراکن بود
مى کنم شکر لبت، گر چه بسى نقد بلا
بر من از غمزه آن دولت مرد افگن بود
عاشقى را که بکشتند به عشق و شهوت
خون او خون شهيدان نه که حيض زن بود
دى که رسوا شده اى ديدى و گفتى کاين کيست؟
دامن آلوده به خون خسروتر دامن بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید