شماره ٦٢: که گمان داشت ز خط حسن تو زايل گردد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
که گمان داشت ز خط حسن تو زايل گردد؟
فرد خورشيد که مى گفت که باطل گردد گردد؟
خط مشکين نفس بيهده اى مى سوزد
سحر چشم تو نه سحرى است باطل که گردد
گر فتد چشم صنوبر به نهال قد او
نه به يک دل، که گرفتار به صد دل گردد
عاشق آن است که از گريه شادى خونش
شسته از دامن بيرحمى قاتل گردد
خون چو شد مشک، دگر بار نمى گردد خون
دل ديوانه محال است که عاقل گردد
روز روشن نشود کرم شب افروز سفيد
با رخ خوب تو چون ماه مقابل گردد؟
مى شود موج خطر سلسله جنبان محيط
شور ديوانه يکى صد ز سلاسل گردد
چون صدف طالعى از عقده مشکل دارم
که اگر آب خورم آبله دل گردد
حرص پيران شود از ريزش دندان افزون
صدف از بى گهريها کف سايل گردد
مى شود روزى دندان ندامت، دستى
که بدآموز به دامان وسايل گردد
به سپندى دل روشن گهران مى سوزد
که ز بيتابى خود دور ز محفل گردد
نشود حرص تهى چشم به احسان خاموش
که لب نان، لب در يوزه سايل گردد
دانه سوخته خاک فراموشان باد!
صائب آن روز که از ياد تو غافل گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید