شماره ٢٢٢: دل تهى ناشده از خويش به جايى نرسد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل تهى ناشده از خويش به جايى نرسد
تا بود پر ز شکر نى به نوايى نرسد
تير را شهپر پرواز بود پاکى شست
آه با دامن آلوده به جايى نرسد
نيست در سينه هرکس که ز غفلت آهى
همچو کورى است که دستش به عصايى نرسد
در شفاخانه ايجاد بجز بيدردى
هيچ دردى نشنيدم به دوايى نرسد
پنبه زارى است ترا گوش ز غفلت، ورنه
نفسى نيست که از غيب ندايى نرسد
قيمت گوهر ناديده که مى داند چيست؟
چه عجب گر سخن ما به بهايى نرسد
گر مرا نيست چو خار سر ديوار گلى
گلم اين بس که ز من زخم به پايى نرسد
نشود زشتى دنيا به تو روشن چون آب
تا ترا آينه دل به جلايى نرسد
کيست از اهل مروت که کند سيرابش؟
بر سر خار اگر آبله پايى نرسد
خرج ره مى شود اين خرده جانى که مراست
گر به فرياد من آواز درايى نرسد
چه گل از برگ خود آن خونى احسان چيند؟
که ازو دست يتيمى به حنايى نرسد
دل هرکس که شود آب چو شبنم صائب
نيست ممکن که به خورشيد لقايى نرسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید