شماره ٢٨٣: نه زر و سيم و نه باغ و نه دکان مى ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
نه زر و سيم و نه باغ و نه دکان مى ماند
هرچه در راه خدا مى دهى آن مى ماند
ز آنچه امروز به جمعيت آن مغرورى
به تو آخر دل و چشم نگران مى ماند
دل بر اين عمر مبنديد که از صحبت تير
عاقبت خانه خالى به کمان مى ماند
از جهان گذران کيست که آسان گذرد؟
رفرف موج درين ريگ روان مى ماند
روزگارى است که دريا چو دهد قطره به ابر
در عقب چشم حبابش نگران مى ماند
از دل تنگ ندارم سر صحراى بهشت
که دل تنگ به آن غنچه دهان مى ماند
خار خارى که ز رفتار تو در دلها هست
خس و خارى است که از آب روان مى ماند
پرده شرم و حيا شهپر عنقا شده است
پير اين عهد ز شوخى به جوان مى ماند
بس که در غارت دل جلوه او سرگرم است
سايه هر گام ازان سرو روان مى ماند
لب فرو بستم از شکوه ز خرسندى نيست
نفس سوخته دستم به دهان مى ماند
نسبت روى تو با چهره گل بى بصرى است
کز عرق بر گل روى تو نشان مى ماند
چه کند سبزه نورس به گرانجانى سنگ؟
پاى من در ته اين خواب گران مى ماند
با کمال سبکى بر دل خلق است گران
زاهد خشک به ماه رمضان مى ماند
زخم شمشير به تدبير بهم مى آيد
تا قيامت اثر زخم زبان مى ماند
صائب از غيرت آن زلف به خود مى پيچم
که ز هر حلقه به چشم نگران مى ماند
نام هرکس که بلند از سخن صائب شد
تا سخن هست بر اوراق جهان مى ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید