شماره ٣٠٢: از لب خشک مهيا لب نانم کردند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
از لب خشک مهيا لب نانم کردند
فارغ از نعمت الوان جهانم کردند
پيچ و تابى که به دل داشتم از خاموشى
عاقبت جوهر شمشير زبانم کردند
خار صحراى ملامت پر و بالى است مرا
تا ز بيتابى دل برق عنانم کردند
مدتى غنچه صفت سر به گريبان بردم
تا درين باغ چو گل خنده زنانم کردند
نعل بيتابى من بود در آتش چون موج
بلد قافله ريگ روانم کردند
تا کدامين دل بيدار مرا دريابد
چون شب قدر نهان در رمضانم کردند
پشت من گرم به خورشيد قيامت نشود
بس که دلسرد ز اوضاع جهانم کردند
صاف شد سينه من با همه آقاق چو صبح
تا درين ميکده از درد کشانم کردند
هر پريشان نظرى قابل حيرانى نيست
همه تن چشم شدم تا نگرانم کردند
چون گذارم قدم از حلقه مستان بيرون؟
که سبکبار به يک رطل گرانم کردند
به چه تقصير چو آيينه روشن يارب
تخته مشق پريشان نفسانم کردند
گرچه در صومعه ها پير شدم، آخر کار
از دم پير خرابات جوانم کردند
نوش دادم به کسان، نيش شکستم در دل
تا چو زنبور عسل صاحب شانم کردند
سادگى آينه را جوهر بينايى شد
آخر از هيچ مدانى همه دانم کردند
آه کز لاله عذاران جهان حاصل من
جوى خونى است که از ديده روانم کردند
مى دهد روزى من ابر بهاران ز گهر
تا به دريا چو صدف پاک دهانم کردند
عقل و هوش و خرد آن روز ز من وحشى شد
که نظرباز به آهو نگهانم کردند
من همان روز ز بال و پر خود شستم دست
که درين تنگ قفس بال فشانم کردند
در خرابات ز اسرار حقيقت صائب
تا خبر يافتم از بيخبرانم کردند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید