شماره ٣٤٨: هرچه دريافت کليم از نظر بينا بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
هرچه دريافت کليم از نظر بينا بود
کف اين بحر گهرخيز يد بيضا بود
نرسيديم به جايى که ز پا بنشينيم
ساحل خار و خس ما کف اين دريا بود
در فضايى که دل از تنگى جا مى ناليد
آسمان يک گره خاطر آن صحرا بود
بيشتر نوسفران طالع شهرت دارند
ورنه آوارگى ما، چه کم از عنقا بود؟
يک سر تير ز ما سايه جدا مى گرديد
روزگارى که دل وحشى ما با ما بود
پيش ازان دم که رسد بحر به شيرازه موج
صف مژگان تو در ديده خونپالا بود
در غم اين شادى ناآمده را مى ديديم
چهره صبح ز زلف شب ما پيدا بود
حسن يک جلوه مستانه درين بزم نکرد
تنگى حوصله ها مهر لب مينا بود
نرسيديم به پروانه راحت صائب
خط آزادى ما نقش پر عنقا بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید