شماره ٣٩٨: اگر از همسفران پيشتر افتم چه شود؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر از همسفران پيشتر افتم چه شود؟
پيش ازين قافله همچون خبر افتم چه شود؟
مرده ام تا ز دل سنگ برون آمده ام
در دل سوخته اى چون شرر افتم چه شود؟
شهر چون لاله به دلسوختگان زندان است
گر به صحرا من خونين جگر افتم چه شود؟
چند اوقات به تعمير صدف پوچ شود؟
گر به فکر دل روشن گهر افتم چه شود؟
هرکه در مغز رسد، پوست بر او زندان است
اگر از هر دو جهان بيخبر افتم چه شود؟
چون ز پا مى فکند سختى ايام مرا
زير کوه غم او از کمر افتم چه شود؟
چون به خشکى ز نبات است ثمر بيد مرا
در برومندى اگر در ثمر افتم چه شود؟
من که چون آب دلم با همه عالم صاف است
در ته پاى گل و خار اگر افتم چه شود؟
پر پروانه شد از سوختگى سرمه شمع
در فروغ تو گر از بال و پر افتم چه شود؟
عمرها رفت که چون زلف، پريشان توام
زير پاى تو شبى گر بسر افتم چه شود؟
توتيا شد گهرم زين صدف تنگ فلک
گر برون زين صدف بدگهر افتم چه شود؟
روزگارى است که از پوست برون آمده ام
همچو بادام اگر در شکر افتم چه شود؟
اين که در جستن عيب دگران صد چشمم
به عيوب خود اگر ديده ور افتم چه شود؟
سايه چون کوه گران است به وحشت زدگان
گر ز خود يک دو قدم پيشتر افتم چه شود؟
يوسف جان نه عزيزى است که ماند در بند
گر به زندان تن مختصر افتم چه شود؟
نيست در يوزه ديدار، گدايى صائب
از نظربازى اگر در بدر افتم چه شود؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید