شماره ٤٥٨: خوشا کسى که دل خود به چشم مست تو داد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
خوشا کسى که دل خود به چشم مست تو داد
ز سر گذشت و به دنبال اين بلا افتاد
تو تا شکفته شدى گل به خويشتن باليد
تو تا بلند شدى قد کشيد نخل مراد
چگونه دل به دو زلف معنبرش ندهم؟
نمى توان به دو عالم به يک طرف افتاد
چنين که رحمت او بى دريغ مى بخشد
چرا خموش نباشد زبان استعداد؟
رود ز پنجه جوهر کنون چو موم برون
دلى که بود به سختى چو بيضه فولاد
قضا چو دست برآورد ناله بى اثرست
سپند از آتش سوزان نجست از فرياد
درست چون نگذارند خشت اول را
اگر به چرخ رسد کج بود همان بنياد
هنوز از جگر چاک بيستون صائب
به گوش مى رسد آواز تيشه فرهاد
جواب آن غزل مولوى است اين صائب
که بحر لطف بجوشيد و بندها بگشاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید