شماره ٤٥٩: بر آن سرم که بشويم ز ديده نقش سواد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
بر آن سرم که بشويم ز ديده نقش سواد
چه فتنه ها که مرا زين شب سياه نزاد!
نسيم مشک ز داغ پلنگ مى جويد
ز کعبتين نقط هر که جست نقش مراد
بناى شعر به ماتم گذاشت چون آدم
سياه روز ازانند اهل خط و سواد
نظر به مطلع ابرو نمى توانم کرد
ز بس که بر دل من رفت از سخن بيداد
چنان ز مصرع موزون دلم گزيده شده است
که زلف در نظرم گشته است موى زياد!
حذر ز سايه طوطى کند گزيده حرف
زآب خضر کند رم دل رميده سواد
خس از ره که به مژگان خونچکان رفتم
که صد خدنگ به يکبار بر دلم نگشاد؟
ز شوخ چشمى انجم دلم چها نکشيد
که هيچ سوخته را کار با شرار مباد!
ازان زمان که مرا غنچه کرد پيچش فکر
دگر گشاد دل آغوش بر رخم نگشاد
فکندنى است به خاک سياه چون زر قلب
رخى که نيست بر او نقش سيلى استاد
به دست خاک قلم ديد پنجه خود را
کسى که بر دهن ذوالفقار دست نهاد
پى شکست سپاه خودم، جوانمردم
نه کودکم که به الزام خصم گردم شاد
مرا به گوشه عزلت دليل گرديدند
خداى بى ادبان را جزاى خير دهاد!
خوشا کسى که درين کارگاه مينايى
چو عکس آينه مهمان شد و کمر نگشاد
يقين شناس که در طينتش خطايى هست
به فکر صائب هرکس خطا کند اسناد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید