شماره ٤٩٠: به ديده آب اگر از آفتاب مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
به ديده آب اگر از آفتاب مى گردد
دل از نظاره روى تو آب مى گردد
ميى که چشم تو زان کاسه کاسه مى نوشد
به يک پياله سر آفتاب مى گردد
تو چون به جلوه درآيي، ز شرمسارى سرو
ز طوق فاخته پا در رکاب مى گردد
بغير بوسه، که از سرگذشتگان ديگر
حريف آن لب حاضر جواب مى گردد؟
برآورند به رويش در بهشت به گل
ميان ما و تو هرکس حجاب مى گردد
ز خط نشد دل سخت تو مهربان، ورنه
به چشم آينه زين دود آب مى گردد
مشو ز صبح بناگوش نوخطان غافل
که هر دعا که کنى مستجاب مى گردد
سپند غيرت من پاى مى کند قايم
در آتشى که سمندر کباب مى گردد
مرا به آب رسد خانه شکيب و قرار
ز درد ديده هرکس پرآب مى گردد
فريب نعمت الوان چرا خورم صائب؟
مرا که خون به جگر مشک ناب مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید