سخن ز لعل لبت آبدار مى گردد
ز روى گرم تو شبنم شراب مى گردد
اگر به آب رسانم بناى ميکده را
همان سرم چو حباب از خمار مى گردد
خراب صاف ضميران کنج ميکده ام
ز دود آينه شان بى غبار مى گردد
چگونه خراب تواند فکند بستر ناز؟
درون پرده چشمى که خار مى گردد
که کرد شعله گستاخ را به چوب، ادب؟
عبث مودب منصور، دار مى گردد
گهر که چشم و چراغ دکان امکان است
به نيم ناز خريدار، خوار مى گردد
ز بس که پاک سرشت اوفتاده ام صائب
گهر ز پاکى من شرمسار مى گردد