شماره ٥٢٢: درين چمن سرسبز آن برهنه پا دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
درين چمن سرسبز آن برهنه پا دارد
که چار موسم چون سرو يک قبا دارد
حريص را نکند نعمت دو عالم سير
هميشه آتش سوزنده اشتها دارد
نمى توان به تردد عنان رزق گرفت
ز آب و دانه چه در دست آسيا دارد؟
چو مور بال برون آورد ز دانه رزق
توکلى که مرا پاى در حنا دارد
وجود عاشق اگر چشم آفرينش نيست
هميشه گوشه بيماريى چرا دارد؟
شکست ناخن تدبير بر تو دشوارست
وگرنه هر گرهى صد گرهگشا دارد
دهند جاى به پهلوى خودفروشانش
به روز حشر شهيدى که خونبها دارد
ازان زمان که به خون جگر فرو رفتم
به هر چه مى نگرم رنگ آشنا دارد
هزار حيف که در دودمان عشق نماند
کسى که خانه زنجير را بپا دارد!
مبر شکايت روزى به آستان کريم
که مسجد از همه جا بيشتر گدا دارد
مدار از گل خورشيد ديده، چشم حجاب
ز چشم آب سفر کرده کى حيا دارد؟
غبار سرمه چشم است پاک بينان را
نمک به ديده من رنگ توتيا دارد
کجاست عالم تجريد، تا برون آيم
ازين خرابه که يک بام و صد هوا دارد
شکفته باش که پامال حادثات شود
کسى که چين به جبين همچو بوريا دارد
حضور خاطر اگر در نماز شرط شده است
عبادت همه روى زمين قضا دارد
نفس شمرده زدن سيل را عنان زدن است
خوش آن که راه به اين چشمه بقا دارد
ز بس ز نقش تعلق رميده ام صائب
به مسجدى ننهم پا که بوريا دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید