شماره ٥٢٣: کسى که با تو نشد آشنا که را دارد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
کسى که با تو نشد آشنا که را دارد؟
ترا کسى که ندارد چه آشنا دارد؟
فغان که تاج سر من شده است همچو حباب
تعينى که ز دريا مرا جدا دارد
به راستى ز فلک پيش مى توان افتاد
ز نيل مى گذرد هرکه اين عصا دارد
ز خود برون شده را نقش پا نمى باشد
عبث سر از پى ما عقل نارسا دارد
به خون تپيدن من دورباش عشق بس است
ز پيچ و تاب من اين گنج اژدها دارد
حضور سايه ديورا خويش هرکس يافت
حذر ز سايه بال و پر هما دارد
سفينه اى که به درياى بيکنار افتاد
چه احتياج به تدبير ناخدا دارد؟
ترحم است درين بوستان بر آن طاوس
که چشم بد ز پر و بال در قفا دارد
شده است خواب به مخمل حرام از غيرت
ز نقشهاى مرادى که بوريا دارد
ز خوردن دل ما نيست عشق را سيرى
که بيشتر ز دهن تيغ اشتها دارد
چرا چو زلف نيفتم به پاى او صائب؟
مرا که لذت افتادگى بپا دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید