ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد
ز جلوه تو قيامت حساب بردارد
نصيب سوختگان مى رسد ز پرده غيب
هميشه آبله آب از سراب بردارد
چنين که خوى تو کرده است عام ناسازى
عجب که آتش سوزان کباب بردارد
چنان عقيق تو از خون خلق شد سيراب
که از مشاهده اش زخم آب بردارد
بغير لخت دل و پاره جگر صائب
چه توشه کس ز جهان خراب بردارد؟