شماره ٥٢٩: تمام رس نبود باده اى که کف دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
تمام رس نبود باده اى که کف دارد
که عيب دار بود گوهرى که تف دارد
بغير آدم خاکى که گوهرى است يتيم
کدام در گرانمايه نه صدف دارد؟
ز چشم زخم حصارى است ناتماميها
که ماه نو، خط آزادى از کلف دارد
براى قطره دهن پيش ابر باز کند
دل پر آبله اى بحر از صدف دارد
سبک مگير کف پوچ صبح را زنهار
که بحرهاى گهرخيز زير کف دارد
بلاست صحبت ناجنس، وقت طوطى خوش
که گاه حرف ز تمثال خود طرف دارد
غنى ز مال محال است سير چشم شود
که بحر هم ز صدف سايل بکف دارد
شده است راه تو دور از کجي، وگرنه خدنگ
ز راستى دو قدم راه تا هدف دارد
ز عشق پيروى عاقلان نمى آيد
که جا هميشه جگردار پيش صف دارد
شده است سفله نواز آنچنان فلک که پدر
اميد بيش به فرزند ناخلف دارد!
خوش است خال به هرجا فتد، نمى دانم
که اين ستاره کجا خانه شرف دارد
شکسته بال ز پيرى شده است صائب، ليک
اميد جاذبه اى از شه نجف دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید