شماره ٥٦٠: تو آن نه اى که ره از خود بدر توانى برد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
تو آن نه اى که ره از خود بدر توانى برد
نمرده از سر خود دردسر توانى برد
کمر نبسته به قصد هلاک خود چون شمع
کجا ز بزم جهان تاج زر توانى برد؟
ز شاخ خشک تو آن روز گل توانى چيد
که در بهار سرى زير پر توانى برد
ترا ستيزه به گردون خوش است در وقتى
که التجا به سپهر دگر توانى برد
به داغ عشق اگر آشنا شوى امروز
در آفتاب قيامت بسر توانى برد
گره نکرده نفس را به سينه چون غواص
کجا ز بحر حقيقت گهر توانى برد؟
نه آنچنان ز خود افتاده اى تو غافل دور
که ره به منزل اصلى دگر توانى برد
اگر به خشک لبى چون صدف شوى قانع
به خانه نهر ز آب گهر توانى برد
تو کز صفاى دل خويش عاجزى صائب
کلف چگونه ز روى قمر توانى برد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید