در مدح ضياء الدين اکفى الکفاة مودودبن احمدالعصمى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
آخر اى خاک خراسان داد يزدانت نجات
از بلاى غيرت خاک ره گرگانج و کات
در فراق خدمت گرد همايون موکبى
کاندر نعل از هلالست اسب را ميخ از نبات
موکب صدر جهان پشت هدى روى ظفر
خواجه دنيى ضياء دين حق اکفى الکفاة
لاجرم بادت نسيمى يافت چون باد مسيح
لاجرم آبت مزاجى يافت چون آب حيات
آنکه گردون را برو ترجيح نتواند نهاد
عقل کل در هيچ معنى جز که در تقديم ذات
داده کلک بى قرارش کار عالم را قرار
داده راى با ثباتش ملک دنيا را ثبات
هرچه در گيتى برو نام عطا افتد کفش
جمله را گفتست خذ جام و قلم را گفته هات
در غنايى خواهد افتاد از کفش گيتى چنانک
بر مساکين طرح بايد کرد اموال زکات
اى ز شرم جاه تو سرگشته اوج اندر فلک
وى ز رشک دست تو نالنده موج اندر فرات
آمدى اندر هنر اقصى نهايات الکمال
چون محيط آسمان اعلى نهايات الجهات
از خداوندى جدا هرگز نبودستى چنانک
نفس موجود از وجود و ذات موصوف از صفات
بعد از آن والى که بنياد وجود از جود اوست
بر خلايق چون تو والى کس نبودست از ولات
دست انصاف تو بر بدعت سراى روزگار
دست محمودست بر بتخانه هاى سومنات
گر حرم را چون حريم حرمتت بودى شکوه
در درون کعبه هرگز نامدى عزى و لات
هر کرا در دل هواى تست ايمن از هوان
هر که را در جان وفاى تست فارغ از وفات
خود صلاح اهل عالم نيست اندر شرع و رسم
اعتصام الا به حبل طاعتت بعد از صلات
زانکه امروز از اولوالامرى و يزدان در نبى
همچنين گفتست و حق اينست و ديگر ترهات
خون دل يابد ز باس تو چو گردون بشکند
در عظام دشمن ملک ار همه باشد رفات
صد عنايت نامه گردون حنا بر کرده گير
چون ز ديوانت به جان کردند خصمى را برات
خصم را گو هرچه خواهى کن تو و تدبير ملک
اين خبر دانم خداوندا که دانى کل شات
صاحبا صدرا خداوندا کريما بنده گر
يابد از حرمان عالى بارگاه تو نجات
بعد از اين در خدمت از سر پاى سازد چون قلم
زانکه گشتست از فراق تو سيه دل چون دوات
در قضاى خدمت ماضيش قوتها دهد
آنکه حسرتهاش ميداده است هردم بر فوات
اندرين خدمت که دارد بنده از تشوير آن
پيش فتيان خراسان دست بر رخ چون فتات
گرچه بعضى شايگانست از قوافى باش گو
عفو کن وقت ادا دانى ندارم بس ادات
بود الحق تاء چند ديگر از وجدان وليک
چون ممات و چون قنات و چون روات و چون عدات
گفتم آخر شايگان خوش به از وجدان بد
فى المثل چون حادثاتى از وراى حادثات
هيچ کس در يک قوافى بنده را يارى نکرد
هرکه بيتى شعر دانست از رعيت وز رعات
جز جمال الدين خطيب رى که برخواند از نبى
مسلمات مؤمنات قانتات تايبات
تا کند تقطيع اين يک وزن وزان سخن
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
جيش تو بادا به بلخ و جشن تو بادا به مرو
بارگاهت در نشابور و مقام اندر هرات



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید