در مدح خاقان اعظم عمادالدين پيروزشاه

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى زمان شهريارى روزگارت
تا قيامت شهريارى باد کارت
اى ترا پيروزى و شاهى مسلم
باد ببر پيروزى و شاهى قرارت
اى به جايى کاسمان منت پذيرد
گر دهى جايش کجا اندر جوارت
هرکجا راى تو شد راضى به کارى
جنبش گردون طفيل اختيارست
هر کجا عزم تو شد جنبان به فتحى
بر سر ره نصرت اندر انتظارت
خنده خنجر ز فتح بى قياست
ناله دريا ز بذل بى شمارت
داغ طاعت بر سرين تا وحش و طيرت
مهر بيعت بر زبان تا مور و مارت
در مقام سمع و طاعت هر دو يکسان
شير شادروان و شير مرغزارت
حق و باطل را که پيدا کرد و پنهان
حزم پنهان و نفاذ آشکارت
دى و فردا را به هم پيش تو آرد
بر در امروز امر کامکارت
هر مرادى کاسمان در جيب دارد
بازيابى گر بجويى در کنارت
نقش مقدورى نيارد بست گردون
جز به استصواب راى هوشيارت
بر در کس عنکبوت جور هرگز
کى تند تا عدل باشد يار غارت
پرده شب درگهت را پرده گشتى
گر اجازت يافتى از پرده دارت
باره در هم نيارد کرد گيتى
ثابت ارکان تر ز حزم استوارت
افعى پيچان نشد در صف هيجا
تيز دندان تر ز رمح خصم خوارت
از دل خارا نيامد هيچ آتش
فتنه سوزى را چو تيغ آبدارت
گنج را لاغر کند بذل سمينت
ملک را فربه کند کلک نزارت
کلک از دريا کمال خويش يابد
داند اين معنى دل دريا عيارت
لازم دست چو درياى تو زان شد
کلک آبستن به در شاهوارت
تابش خورشيد نتواند گرفتن
کشورى از ملک و جاه بى کنارت
چاوش اوهام نتواند رسيدن
تا کجا تا آخر صف روز بارت
در درون پره افتد از برون نى
شيرو و گاو آسمان روز شکارت
شهريارا بخت يارت باد نى نى
آنکه او يارى ندارد باد يارت
روز هيجا کاسمان سيارگان را
در تتق يابد ز گرد کارزارت
رخنه در کوه افکند که؟ کر و فرت
لرزه بر چرخ افکند چه؟ گيرودارت
بر فلک دوزد به طنازى در آن دم
حکم بدرابيلک گردون گذارت
در عدد افزون نمايد در عمل نى
گاه کوشش ده سوار و صد سوارت
هر سوار از لشکر دشمن دو گردد
نز مدد از خنجر چون ذوالفقارت
جوف دوزخ پر کند قهرت به يک دم
گر جدا افتد ز عفو بردبارت
سايه از قهر تو گر آگاه گردد
بگسلد حايل ز خصم خاکسارت
جمع گردد جزو جزوش بار ديگر
کشته اى را کايد اندر زينهارت
پشته چون هامون کند هامون چو پشته
پويه و جولان ز رخش راهوارت
بسکه بر سيمرغ و رستم بذله گفتى
گر بديدى در مصاف اسفنديارت
خسروا اينگونه شعر از بنده يابى
هم تو دانى اى سخندانى شعارت
شاخ دانش مثل تو طوطى ندارد
مى نگويم اى چو طوطى صدهزارت
گرچه از اين بنده يادت مى نيايد
باد صد ديوان سخن زو يادگارت
تا دوام روزگار از دور باشد
دور دولت باد دايم روزگارت
گشته هر امروزت از دى ملکت افزون
باد چون امروز و دى امسال و پارت
اصل ماتم تيغ هندى در يمينت
اصل شادى جام باده بر يسارت
اى قوى بازو به حفظ دولت و دين
حرز بازو باد حفظ کردگارت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید