ايضا در مدح سلطان سنجر

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدايگان باشد
شاه سنجر که کمترين بنده اش
در جهان پادشه نشان باشد
پادشاه جهان که فرمانش
بر جهان چون قضا روان باشد
آنکه با داغ طاعتش زايد
هرکه ز ابناى انس و جان باشد
وانکه با مهر خازنش رويد
هرچه ز اجناس بحر و کان باشد
دسته خنجرش جهانگيرست
گرچه يک مشت استخوان باشد
عدلش ار با زمين به خشم شود
امن بيرون آسمان باشد
قهرش ار سايه بر جهان فکند
زندگانى در آن جهان باشد
مرگ را دايم از سياست او
تب لرز اندر استخوان باشد
هرکجا سکه شد به نام و نشانش
بخل بى نام و بى نشان باشد
هرکجا خطبه شد به نام و بيانش
نطق را دست بر دهان باشد
اى قضا قدرتى که با حزمت
کوه بى تاب و بى توان باشد
رايتت آيتى که در حرفش
فتح تفسير و ترجمان باشد
مى نگويم که جز خداى کسى
حال گردان و غيب دان باشد
گويم از راى و رايتت شب و روز
دو اثر در جهان عيان باشد
راى تو رازها کند پيدا
که ز تقدير در نهان باشد
رايتت فتنها کند پنهان
که چو انديشه بى کران باشد
لطفت ار مايه وجود شود
جسم را صورت روان باشد
باست ار بانگ بر زمانه زند
گرگ را سيرت شبان باشد
نبود خط روزيى مجرى
که نه دست تو در ضمان باشد
نشود کار عالمى به نظام
که نه پاى تو در ميان باشد
در جهانى و از جهان پيشى
همچو معنى که در بيان باشد
آفرين بر تو کافرينش را
هرچه گويى چنين چنان باشد
روز هيجا که از درخشش سنان
گرد راکسوت دخان باشد
در تن اژدهاى رايتهات
باد را اعتدال جان باشد
شير گردون چو عکس شير در آب
پيش شير علم ستان باشد
هم عنان امل سبک گردد
هم رکاب اجل گران باشد
هر سبو کز اجل شکسته شود
بر لب چشمه سنان باشد
هر کمين کز قضا گشاده شود
از پس قبضه کمان باشد
اشک بر درعهاى سيمابى
نسخت راه کهکشان باشد
چون بجنبد رکاب منصورت
آن قيامت که آن زمان باشد
هر که راشد يقين که حمله تست
پاى هستيش بر گمان باشد
روح روح الامين در آن ساعت
نه همانا که در امان باشد
نبود هيچکس بجز نصرت
که دمى با تو همعنان باشد
هر مصافى که اندرو دو نفس
تيغ را با کفت قران باشد
صد قران طير و وحش را پس از آن
فلک از کشته ميزبان باشد
خسروا بنده را چو ده سالست
که همى آرزوى آن باشد
کز نديمان مجلس ار نشود
از مقيمان آستان باشد
بخرش پيش از آنکه بشناسيش
وانگهت رايگان گران باشد
چه شود گر ترا در اين يک بيع
دست بوسيدنى زيان باشد
يا چه باشد که در ممالک تو
شاعرى خام قلتبان باشد
ليکن اندر بيان مدح وغزل
موى مويش همه زبان باشد
تا شود پير همچو بخت عدوت
هم درين دولت جوان باشد
تا هواى خزان به بهمن و دى
زرگر باغ و بوستان باشد
باغ ملک ترا بهارى باد
نه چنان کز پيش خزان باشد
خطبها را زبان به ذکر تو تر
تا ممر سخن دهان باشد
سکها را دهان به نام تو باز
تا ز زر در جهان نشان باشد
مدتت لازم زمان و مکان
تا زمان لازم مکان باشد
همتت ملک بخش و ملک ستان
تا به گيتى ده و ستان باشد
در جهان ملک جاودانت باد
خود چنين ملک جاودان باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید