در مدح شمس الدين بهروز

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى بر اعدا و اوليا پيروز
در مکافات اين و آن شب و روز
بر يکى جود فايضت غالب
وز دگر جاه قاهرت کين توز
بذل نزديک همت تو چو وام
کرمت وام تو ز شکر اندوز
داده بى ميل و کرده بى کينه
دور اين مايه ساز صورت سوز
قالب دوستانت را دل شير
حال دشمنانت را سگ و يوز
اى بحق هر دو تصرف تو
مالک هر دوى بدر و بدفوز
زانکه اقبال خويش را ديدم
با رخ دلگشاى جان افروز
گفتمش هان چگونه دارى حال
زيراين ورطه تاب حادثه سوز
گفت ويحک خبر ندارى تو
که بگو بازگشت آخر گوز
حدثان کرد راى پاى افزار
آسمان گشت مرغ دست آموز
شب محنت به آخر آمد و شد
شب من روز و روز من نوروز
روزم از روز بهترست اکنون
از مراعات شمس دين بهروز
باد عمرش چو جاه روز افزون
عمر اعداش عمر روز سپوز
حاسدانش هميشه سرگردان
غم بر ايشان ز بخت بد فيروز
وقت بر آبريز سبلتشان
آنکه گويند صوفيانش گوز
جاودان از فلک خطابش اين
کاى بر اعداد و اوليا پيروز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید