در مدح کمال الدين ابى سعد مسعود بن احمدالمستوفى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
خداى خواست که گيرد زمانه جاه و جلال
جمال داد جهان را به جود و جاه و کمال
سپهر معنى مسعود کز قران سعود
نزاد مادر گيتى چو او ستوده خصال
قضا توان و قدر قدرت و ستاره محل
زمانه بخشش و کان دستگاه و بحر نوال
به جنب قدر رفيعش مدار انجم پست
به پيش راى مصيبش زبان حجت لال
به نوک خامه ببندد ره قضا و قدر
به تير نکته بدوزد لب صواب و محال
گر ابر خاطر او قطره بر زمين بارد
به جاى برگ زبان بردمد ز شاخ نهال
چو راى روشن او باشد آفتاب سپهر
گر آفتاب امان يابد ز کسوف و زوال
هلال چرخ معاليش منخسف نشود
از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال
سپر برشده را راى او به خدمت خواند
کمر ببست به جوزا چو بندگان به دوال
ز حرص خدمت او سرنگون همى آيند
به وقت مولد از ارحام مادران اطفال
ز شاخ بادرم آيد کف چنار برون
گر از مهب کف او وزد نسيم شمال
ترازويى که بدان بار بر او سنجند
سپهر کفه او زيبد و زمين مثقال
ز حرص آنکه ازو سائلان سؤال کنند
همى سؤال بخواهد ز سائلان به سؤال
ايا محامد تو نقش گشته در اوهام
و يا مآثر تو وقف گشته بر اقوال
خطر نديد هر آنکو نديد از تو قبول
شرف نيافت هر آنکو نجست با تو وصال
تو آن کسى که سپهرت نپروريد نظير
تو آن کسى که خدايت نيافريد همال
زمانه سال و مه از خدمت تو جويد نام
ستاره روز و شب از طلعت تو گيرد فال
تو آدمى و همه دشمنان تو ابليس
تو مهديى و همه حاسدان تو دجال
به دست حزم بمالى همى مخالفت را
زمانه نيز نبيند چو تو مخالف مال
اگرنه کين تو کفرست پس چرا دارد
سپهر خصم ترا خون مباح و مال حلال
عدو حرارت بيم تو دارد اندر دل
ز دست مردمک ديده زان زند قيفال
بزرگوارا شد مدتى که من خادم
به خدمتت نرسيدم ز گردش احوال
نه آنکه از دل و جان مخلصت نبودستم
گواه دارم، وان کيست ايزد متعال
ز مجلس تو گر ابرام دور داشته ام
نه از فراغت من بود بل ز بيم ملال
وگرنه در دو سه موسم ز طبع چون آتش
قصيده هات بياورد مى چو آب زلال
به جاى ديگر اگر اول التجا کردم
بديدم آنچه مبيناد هيچ کس به خيال
خداى داند و کس چون خداى نيست که کس
به عمر خويش نديدست از آن سمج تر حال
ثنا قبول به همت کنند اهل ثنا
بلى که مرد به همت پرد چو مرغ به بال
بدين دليل تويى خواجه به استحقاق
وزين قياس تويى مهتر به استقلال
نه هرکرا به لقب با کسى مشابهت است
شبيه اوست چنان چون يمين شبيه شمال
که دال نيز چو ذال است در کتابت ليک
به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال
ببين که مير معزى چه خوب مى گويد
حديث هيات بينو و شکل کعب غزال
در اين مقابله يک بيت ازرقى بشنو
نه بر طريق تهجى به وجه استدلال
زمرد و گيه سبز هر دو همرنگند
وليک زين به نگين دان کشند از آن به جوال
هميشه تا که بود نعت زلف در ابيات
هميشه تا که بود وصف خال در امثال
سرى که از تو بپيچد بريده باد چو زلف
دلى که از تو بگردد سياه باد چو خال
هزار سال تو مخدوم و دهر خدمتگار
هزار جاى تو ممدوح و بنده مدح سگال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید