در مدح ملک العادل ابوالفتح ملکشاه

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
آمد به سلامت بر من ترک من از راه
پرداخته از جنگ و برآسوده ز بدخواه
چون سرو سهى قامت و شايسته تر از سرو
چون ماه دو هفته رخ و بايسته تر از ماه
سروست اگر گوى زند سرو به ميدان
ماهست اگر چنگ زند ماه به خرگاه
تا وقت سحرگه من و او در شب دوشين
بى مشغله و بى غلبه يک دل و يکتاه
در صحبت او به که بوى در شب و شبگير
با صورت او به که خورى مى گه و بيگاه
من باده همى خوردم و او چنگ همى زد
من شعر همى خواندم او ساخت همى راه
تا روز همى گفت که چون بود به يک روز
فتح ملک عادل ابوالفتح ملکشاه
قيصرش همى باج فرستد به خزينه
فغفور همى حمل فرستدش به درگاه
ابناء زمين را بجز او نيست خداوند
شاهان جهان را بجز او نيست شهنشاه
از طاعت او هست همه مرتبت و قدر
وز طلعت او هست همه منفعت و گاه
راجع نشود مهر درخشان شده بر چرخ
نقصان نکند نقره صافى شده در گاه
آن کس که همى کرد به گيتى طلب ملک
وامد به مصاف اندر چون شير دژ آگاه
آگاه شد از پايگه خويش وليکن
در بند شهنشاه بد آنگه که شد آگاه
برده ز سرش افسر و برهم زده لشکر
برکنده سراپرده و غارت شده بنگاه
با پنج پسر بسته مر او را و سپاهش
چون کوه به جنگ آمده و پس شده چون کاه
پيش همه شان محنت و نزد همه شان عم
جفت همه شان حسرت و گفت همه شان آه
چون کرد طمع در ملکى ملکت و تختش
همديد ز بند آهن وهم ديد ز تن چاه
بيگانه نکوخواه به از خويش بدانديش
زين روى سخن کرد همى بايد کوتاه
اى چون پدر و جد، تو سپهدار و جهانگير
وى چون پدر و جد، تو ولى دار و عدو کاه
چندان که عدو بود ببستى به يکى روز
چندان که جهانيست گشادى به يکى ماه
تا باز شکارى نشود صيد شکارى
تا شير دلاور نشود سخره روباه
در بند تو زينگونه بماناد بدانديش
از بند بدانديش تو آزاد نکوخواه
تو پشت ملوک عجم و پشت تو ايزد
تو يار خداوند حق و يار تو الله



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید