در مدح ضياء الدين مودود احمد عصمى بعد از حبس

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
سپاس ايزد کاندر ضمان دولت و جاه
به کام باز رسيدى به صدر مسند و گاه
چه داند آنکه نديدست کاندرين مدت
چه نالهاى حزين بود و حالهاى تباه
ز فرقت تو دلى بود و صدهزاران درد
ز غيبت تو دمى بود و صدهزاران آه
در انتظار تو چشم عوام گشته سپيد
وز افتراق تو روى خواص گشته سياه
چو صد هزار خلايق ز بهر آمدنت
همه دو گوش به در بر، همه دو چشم به راه
ز شوق خدمت تو بر زبان خرد و بزرگ
سخن همين دو که واحسرتاه و واشوقاه
ز بهر آنکه ز تقدير آگهى يابند
ز هر دلى به فلک بر هزار کار آگاه
زمانه همچو تويى را به دست بد افکند
زهى زمانه دون لا اله الا الله
بزرگوارا يارى خداى داد ترا
نه زيد داد و نه عمرو و نه مال داد و نه جاه
چو کارهاى تو دايم خداى ساز بود
ز زيد هيچ مساز وز عمرو هيچ مخواه
به اضطرار درين ورطه اوفتاد و برست
يکى اگرچه يکى را نبود هيچ گناه
به علم تست که چندين هزار نفس نفيس
چه زن چه مرد چه پير و جوان چه شاه و چه داه
ز خون کشته چنانست رود مرو هنوز
که در گذار بمانند ماهيان ز شناه
به دشتهاش ز بس کشته بعد چندين سال
عجب مدار که از خون بود نماى گياه
ترا که دل به قضاى خداى داد رضا
خداى عز و جل داشت زان قضات نگاه
بلى بسوزد چشم قضا ز روى رضا
از آن به عين رضا مى کند سوى تو نگاه
تويى که پشت و پناهى به خلق خلقى را
خداى لاجرمت يار بود و پشت و پناه
خلاص داد سپهرت گرت سپاه نبود
به هر طريق که باشد سپهر به که سپاه
ايا ببسته جهان پيش خدمت تو کمر
و يا نهاده فلک پيش خدمت تو کلاه
کجا که نى سمر رسم تست در اقوال
کجا که نى شکر شکر تست در افواه
هوا به قوت حلم تو کوه بردارد
چنان که قوت بيجاده برندارد کاه
نه به ز قهر تو يک قهرمان شرع رسول
نه به ز پاس تو يک پاسبان دين اله
ز شبه و مثل بعيدى از آن نيارى ديد
بجز در آينه امثال و جز در آب اشباه
سهر طوق مراد ترا نهد گردن
به طبع بى اجبار و به طوع بى اکراه
به عون راى تو بردارد آفتاب فلک
اگر بخواهد يکباره رسم سايه چاه
حکايتى است زقدر تو اوج گنبد چرخ
تشبهيست به خوان تو شکل خرمن ماه
درازدستى جودت به غايتى برسيد
که دست آز و زبان نياز شد کوتاه
اگر ز حاتم طائى مثل زنند به وجود
که نان چند بدادى به رسم بى گه و گاه
تويى که جان به خطر دادى از حميت دين
زهى چو حاتم طائى غلام تو پنجاه
نه حاتم آنکه چو حاتم هزار بنده اوست
به بندگانت نويسند عبده و فداه
حديث قدرت تو بر سخا و قوت او
حديث حمله شيرست و حيله روباه
ايا نهاده به عزم درست و طالع سعد
به سوى قبه اسلام روى و حضرت شاه
ز عزم بلخ تو شد عيش ما مصحف بلخ
زهى عزيمت انده فزاى شادى کاه
نعوذبالله از آن دم که اين و آن گويند
که خواجه زد به سر راه خيمه و خرگاه
هنوز داغ اراجيف مرو بر دلهاست
گمان بلخ کرا بود و ظن لشکرگاه
مرا مقام سرخس از براى خدمت تست
بر اين حديث که گفتم خداى هست گواه
چو خدمت تو که مقصودم اوست حاصل نيست
مرا يکيست نشابور و بلخ و مرو و هراه
هميشه تا که نباشد مسير اسب چو رخ
چنان کجا نبود رفتن پياده چو شاه
به پيل حادثه شه مات باد عمر عدوت
به بازى فلکى از عراى باد افراه
فتاده سايه قدرت بر آسمان و به طوع
چو سايه برده زمين بوست اختران به حباه
مباد و خود نبود تا شبانگاه ابد
شب حسود ترا هيچ بامداد پگاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید