جنگ پنجم اسکندر باروسيان

غزلستان :: نظامی :: شرف نامه

افزودن به مورد علاقه ها
دگر روز کين طاق پيروزه رنگ
برآورد ياقوت رخشان ز سنگ
الانى سوارى چو غرنده شير
برآمد سياه اژدهائى به زير
يکى گرز هفتاد مردى بدست
که البرز را مغز درهم شکست
مبارز طلب کرد و مى کشت مرد
ز گردان گيتى برآورد گرد
ز رومى و ايرانى و خاورى
بسى را فکند اندران داورى
همان روسى افکن سوار دلير
برون آمد از پره چون نره شير
کمان را زهى برزد از چرم خام
بشست اندر آورد يک تير تام
به نيروى دست کمان گير او
بيفتاد الانى به يک تير او
چو ماسوره هندبارى به رنگ
ميان آکنيده به تير خدنگ
دگر ره يکى روسى گربه چشم
چو شيران به ابرو درآورده خشم
سلاح آزمائى درآموخته
بسى درع را پاره بردوخته
درآمد به شمشير بازى چو برق
ز سر تا قدم زير پولاد غرق
پذيره شده شورش جنگ را
لحيفى برافکنده شبرنگ را
اگر چه دلى داشت چون خاره سنگ
نبود آزموده خطرهاى جنگ
به تنهائى آن پيشه ورزيده بود
ز شمشير دشمن نلرزيده بود
چو آن اژدها دم برانداختش
شکارى زبون ديد بشناختش
سلاحى بر او ديد بيش از نبرد
جل و جامه اى بهتر از اسب و مرد
به يک ضربتش جان ز تن درکشيد
به جل برقعش برقع اندر کشيد
دگر روسيى بست بر کين کمر
همان رفت با او که با آن دگر
دلير دگر جنگ را ساز کرد
به تيرى دگر جان ازو باز کرد
بهر تير کز شست او شد روان
به پهلو درآمد يکى پهلوان
به ده چوبه تير آن سوار بهى
زده پهلوان کرد ميدان تهى
دگر باره پنهان ز بينندگان
بيامد بجاى نشينندگان
چنين چند روز آن نبرده سوار
به پوشيدگى حرب کرد آشکار
نبد هيچکس را دگر يارگى
که با او برون افکند بارگى
به جايى رسيدند کر بيم تيغ
پراکندگيشان درآمد چو ميغ
شکيبى به ناموس مى ساختند
خيالى به نيرنگ مى باختند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید