شماره ٢٥: درد پيرى را جوانى مى کند درمان و بس

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
درد پيرى را جوانى مى کند درمان و بس
آه کاين درمان نباشد در دکان هيچ کس
در بيابان طلب چون گردباد از ضعف تن
گرد مى خيزد زمن تا راست مى سازم نفس
از فغان و ناله خود دربيابان طلب
حاصلى غير از غبار دل ندارم چون جرس
عندليب دوربينى کز خزان داردخبر
دربهاران بر نمى آرد سر از کنج قفس
حرص رابسيارى نعمت نسازد سير چشم
مى زند درشکرستان دست خود بر سر مگس
دل چو روشن شد کند کوتاه دست نفس را
پرتو مهتاب با دزدان کند کار عسس
تازه رو را درنظرها اعتبار ديگرست
صرف مى گردد به عزت ميوه هاى پيشرس
حرص از آب و علف سيرى نمى داند که چيست
اشتهاى شعله را هرگز نسوزد خارو خس
نفس چون مطلق عنان گرديد طغيان مى کند
اين سگ ديوانه راکوتاه کن صائب مرس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید