شماره ٣٣: يارب اين جانهاى غربت ديده را فرياد رس

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
يارب اين جانهاى غربت ديده را فرياد رس
روحهاى گل به رو ماليده را فرياد رس
با کمند جذبه اي، اى آفتاب بى نياز
سايه هاى برزمين چسبيده رافرياد رس
از کشاکشهاى بحر اى ساحل آرام بخش
اين خس و خاشاک طوفان ديده را فرياد رس
از ره پنهان، به روى گرم اى پير مغان
باده هاى خام ناجوشيده را فرياد رس
مى شود از قطع، راه عشق هر دم دورتر
رهروان اين ره خوابيده رافرياد رس
اى بهار عشق کز رخسارت آتش مى چکد
اين زسرماى هوس لرزيده رافرياد رس
اى که رگ از سنگ چون مواز خمير آرى برون
رشته جان به تن پيچيده رافرياد رس
اى که کردى از صدف گهواره در يتيم
اين گهرهاى به گل چسبيده را فرياد رس
بلبلان گلها ز باغ کامرانى چيده اند
اين گل از باغ جهان ناچيده را فرياد رس
گرچه مى دانم به داد پاکبازان مى رسى
اين به خون آرزو غلطيده را فرياد رس
در جهان پر ملال اى کيمياى خوشدلى
رحمتى کن صائب غم ديده رافرياد رس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید