شماره ١١٤: زير يک پيراهن از يکرنگيم بايار خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زير يک پيراهن از يکرنگيم بايار خويش
بوى يوسف مى کشم ازچشم چون دستار خويش
بيم افتادن نمى باشد ز پا افتاده را
در حصار آهنم ازپستى ديوار خويش
برندارد چون سليمانى مرا دست ازکمر
صد گره چون سبحه در دل دارم از زنار خويش
از دم جان بخش درآخر تلافى مى کند
عيسى ما گر خبر کم کيرد از بيمار خويش
قدر باشد سى شب آن کس راکه نبود درسرا
مجلس افروزى بغير از ديده بيدار خويش
نيستم بيکار اگر از خلق رو گردان شدم
خط به مژگان مى کشم بر صفحه ديوار خويش
گوش خود را کاسه در يوزه تحسين کند
هرتهى مغزى که باشد عاشق گفتار خويش
خار ديوارم، و بال دامن گل نيستم
رزق من نظاره خشکى است از گلزار خويش
با دل آلوده بى شرمى است اظهار صلاح
مى کشم بيش ازگنه خجلت ز استغفار خويش
نيست صائب قدردانى در بساط روزگار
ازصدف بيرون چه آرم گوهر شهوار خويش؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید