شماره ١١٥: نيست رزقم تير تخشى چون کمان ازتير خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست رزقم تير تخشى چون کمان ازتير خويش
قسمتم خميازه خشکى است از نخجير خويش
گرچه صيد لاغر من لايق فتراک نيست
مى توان کردن به سوزن امتحان شمشير خويش
تا توان چون خضر شد معمار ديوار يتيم
ازمروت نيست کردن سعى درتعمير خويش
جاهل از کفران کند زرق حلال خود حرام
طفل از پستان گزيدن مى کند خون شير خويش
يکقلم گرديد پاى آهوان خلخال دار
بس که پاشيدم به صحرا دانه زنجير خويش
چون گهر بر من کسى را دل درين دريا نسوخت
کردم از گرد يتيمى عاقبت تعمير خويش
زنگ بست از مهر خاموشى مراتيغ زبان
چند در زير سپر پنهان کنم شمشير خويش؟
آن ستمگر را پشيمان از دل آزادى نکرد
زير بار منتم از آه بى تأثير خويش
نيست در ظاهر مراصائب اگر نقدى به دست
زير بار منتم ازآه بى تأثير خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید