شماره ١٤٨: خوشا قزوين و باغ شاه و گلگشت خيابانش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خوشا قزوين و باغ شاه و گلگشت خيابانش
که از آيينه پيشانى صبح است ميدانش
گلش بار نسيم صبحگاهى برنمى تابد
نفس دزديده عيسى مى کند سير گلستانش
نسيم چاشتگاهش آنقدر شاداب مى آيد
که گردد سبز اگر خارى درآويزد به دامانش
درين گلشن نهال غنچه پيشانى نمى باشد
نسيم صبح فارغبال مى گردد به بستانش
اگر آهى به سهو از سينه عاشق برون آيد
نسيم کيمياگر مى کند چون شاخ ريحانش
برآرد سرواگر از طوق قمرى سر عجب نبود
که بلبل مى کند ازغنچه بالين درگلستانش
ز ديوار ودرش پاى دل خورشيد مى لغزد
که داردطاقت نظاره آيينه رويانش؟
مرا افکنده در درياى غم نيلوفرى چشمى
که چون خورشيد عالمسوز زرين است مژگانش
چه خواهد کرديارب با دل مجروح من صائب
که بر شور جزا حق نمک دارد نمکدانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید