شماره ١٥٠: چگونه جان برد صيد از کمين چشم فتانش؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چگونه جان برد صيد از کمين چشم فتانش؟
که گيراتر بود از خون ناحق تيغ مژگانش
ز فيض عشق بر خورشيد رخسارى نظر دارم
که مى سايد به ابر از بس بلندى تيغ مژگانش
اگر شمع سهيل از آفت صرصر فرو ميرد
توان روشن نمود از پرتو سيب ز نخدانش
پى تسکين خاطرآرزويى مى کنم رنگين
وگرنه من کيم تا باشم زخيل شهيدانش؟
سرى شايسته سرگشتگى زلفش نمى يابد
ازان رو بر هوا مانده است دايم دست و چوگانش
چو مغز پسته در شکر شود گم حنظل گردون
تبسم ريزچون گردد دهان شکر افشانش
گذارد بند بر پا آسمان را کوه تمکينش
قيامت را به رفتار آورد سر و خرامانش
دل خود مى خوردمورى اگر مهمان او گردد
مخور صائب فريب آسمان و خوان احسانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید