شماره ١٥٢: رگ ابرى است آن لبهاى نوخط، بوسه بارانش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
رگ ابرى است آن لبهاى نوخط، بوسه بارانش
که عمر جاودان بخشد به عاشق مد احسانش
سرانگشت سهيل از زخم دندان جوى خون گردد
ز مى گر اين چنين رنگين شود سيب زنخدانش
کشد در هر قدم جاى قدح ميناى مى برسر
زمين از جلوه مستانه سرو خرامانش
به هر گلشن که آن سرو خرامان جلوه گر گردد
نمى آيد بهم تا حشر آغوش خيابانش
زبان العطش گويى است هر گردى کز او خيزد
به خون عاشقان تشنه است از بس خاک ميدانش
چه بال و پر گشايد در دل چون چشم مور من؟
پريزادى که باشد چون قفس ملک سليمانش
به آزادان کسى را مى رسد پيوند چون قمرى
که باشد حلقه فتراک ازطوق گريبانش
کجا آن نوش لب دارد غم اهل سخن صائب؟
که از خود مى کند ايجاد طوطى شکرستانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید