شماره ١٥٩: شود ديوانه آخر هر که سودايى است همراهش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
شود ديوانه آخر هر که سودايى است همراهش
سر از صحرا برآرد هرکه صحرايى است همراهش
نسازد گرم چشم خود مگر در دامن منزل
سبکسيرى که چون خورشيد تنهايى است همراهش
توکل ميکند پوشيده چشمان را نگهدارى
به چاه افتد درين ره هر که بينايى است همراهش
به آن خورشيد سيما همسفر گشتم، ندانستم
که تنها مى رود هرکس که هر جايى است همراهش
نهان سرکرد دل راه سرزلفش ،ازين غافل
که آتش در شب تاريک، رسوايى است همراهش
به چشم دوربينان چون پلنگ آيد غزال من
زبس کز هر طرف چشم تماشايى است همراهش
ز نور علم صائب شب شودازروز روشنتر
ندارد شمع حاجت هرکه دانايى است همراهش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید