به وحشت دل کجاگردد خلاص ازچشم شهلايش ؟
که آهو چشم قربانى شد ازمژگان گيرايش
به هرجانب نظر جولان کند گل مى توان چيدن
که شد يک دسته گل عالم ز حسن عالم آرايش
چه قد دلفريب است اين، که گرديدند خوش چشمان
چوآهو سربسر خوش گردن ازذوق تماشايش
به کار سخت مى چسبد دل و دستش به آسانى
بود چون کوهکن هرکس که شيرين کارفرمايش
مرا شمشاد قدى ميکشد در خاک و خون صائب
که سر چون بيد مجنون برندارد سرو از پايش