شماره ١٦٨: چنان افکنده است ازطاق دلها کعبه راکويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چنان افکنده است ازطاق دلها کعبه راکويش
که پهلو مى زند با طاق نيسان طاق ابرويش
به اين عنوان غبار خط اگر برخيزد ازرويش
به زير خاک ماند دام زلف عنبرين بويش
اگر چه مهر خاموشى به لب چون مردمک دارد
سخن چون خامه مى ريزد ز مژگان سخنگويش
ميان گوهر وآيينه صحبت در نمى گيرد
نگه دارد چسان خود راعرق برصفحه رويش
ز خون صيد اطلس پوش شد صحرا و از شوخى
اشارت برنمى دارد سر از دنبال ابرويش
دلى کز تيغ سيراب تو زخمى بر جگر دارد
سراسر مى رود آب خضر پيوسته درجويش
اگر از دل تراوش کم کند خوناب، معذورم
کباب من ندارد اشک ازبس گرمى خويش
مکن تخم اميد عالمى راروزى موران
نگه داراى خط بيرحم دست ازخال دلجويش
سيه بختى به خون چون لاله غلطيده است هرجانب
زمين کربلا راداغ دارد عرصه کويش
به موج پيچ وتاب غيرت افتاده است چون جوهر
مگر آيينه روى خويش راديده است دررويش؟
دل ز بالابلندان مى ربايد سرو نازمن
صنوبر چون نگه دارد دل از بالاى دلجويش؟
تواند کج نشستن درصف روشندلان صائب
نشيند هرکه چون مينا شبى زانو بزانويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید