شماره ١٧٧: آب گردد مى گلرنگ ز رنگ آلش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
آب گردد مى گلرنگ ز رنگ آلش
ديده آينه پرخون شود ازتمثالش
شبنم از پرتو خورشيد بلندى گيرد
به فلک مى رسد آن سر که شود پامالش
تر شود پيرهنش از عرق شرم و حيا
اگر آيينه درآغوش کشد تمثالش
چون نسيم سحر از لاله ستان مى گذرد
ازسر خاک شهيدان دل فارغبالش
همچو پرکار به گرد دل خود مى گردم
تا سويداى دل خسته من شد خالش
همچنان ياد لب او جگرش مى سوزد
برلب کوثر اگر خيمه زندتبخالش
شهسوارى که مرا ذوق عنانگيرى اوست
هرقدم سايه عنان مى کشد ازدنبالش
سيم ساقى که گرفته است دل از دست مرا
پرى ساق بود مهر لب خلخالش
از سر شيشه گشودن دو جهان رفت از دست
خود مگر نوش کند ساغر مالامالش
نفس سوخته اش جلوه شبديز کند
هرکه بيرون دود از خويش به استقبالش
گر فتد آب روان را به گلستان تو راه
حيرت روى تو چون آينه سازد لالش
نيست بى اشک ندامت خوشى عالم خاک
خنده برقى است که باران بود ازدنبالش
صائب ازمرشد کامل، نظرى مى خواهد
که جهانگير شود طبع بلند اقبالش
شاه عباس جوان بخت که شد چرخ کهن
نوجوان از اثر بخت همايون فالش
چون فلک روى زمين زير نگين آوردن
نقش اول بود ازآينه اقبالش
تاشب و روز درين دايره باشد به قرار
سالش ازماه بود خوشتر و ماه از سالش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید