شماره ١٨٩: درکرم ساغر اگر هست زمينا در پيش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
درکرم ساغر اگر هست زمينا در پيش
ابر ازبخشش درياست ز دريا درپيش
ماپريشان سفران قافله سيلابيم
چه خيال است که افتد خبر ازما درپيش؟
روز محشر نکشد خط زخجالت به زمين
شرمگينى که فکنده است سراينجا در پيش
سبک از ياد گرانان جهان مى گردد
کوه قافى که مرا هست چو عنقا درپيش
حسن غافل نتواند ز دل روشن شد
دارد آيينه شب و روز خود آرا در پيش
ساحلى نيست به از شستن دست ازجانش
آن که سيلاب زپى دارد و دريا درپيش
قلم مشق جنون بود مرا هر سر موى
بود روزى که مرا صفحه صحرا در پيش
هر نهالى که درين باغ کند قامت راست
سرخطى دارد ازان قامت رعنا در پيش
پرده خواب شود هرچه ز اوراق نهد
بجز از نامه خود، ديده بينا در پيش
همه دانند که مطلب زدعا آمين است
اگر افتاد ز خط زلف چليپا در پيش
به سخن دل ندهند آينه رويان جهان
زنگ اينجا بود ازطوطى گويا درپيش
از گل آتش به ته پا بود آن را که بود
همچو شبنم سفر عالم بالا در پيش
صائب امروز محال است نفس راست کند
عاقلى را که بود محنت فردا در پيش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید